کد مطلب:122225 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:356

صلح امام از روی ناچاری
معاویه برای عقد صلح، نامه ای سفید برای امام فرستاد. بر آن سر كاغذ سفید، فقط این چند سطر نوشته شده بود:

«من، معاویه، این نامه ی سفید را برای عقد صلح فرستاده ام و آن را امضاء و مهر كرده ام. هر شرطی كه می خواهید و صلاح می دانید،در آن بنویسید. همه ی شرطهایتان مورد قبول من است و من نادیده و ناشنیده آن ها را پذیرفته ام و امضاء كرده ام. [1] .

امام وقتی كاغذ سفید را دید و حرف های معاویه را خواند، قلم خواست و در صلحنامه چنین نوشت:

«این قرارداد صلح بین حسن بن علی، با معاویه بن ابی سفیان است....



[ صفحه 62]



- به شرطی حكومت مسلمانان به معاویه واگذار می شود كه طبق فرمان خداوند و سنت پیامبرش و روش خلیفه های شایسته ی پیشین عمل كند. معاویه حق ندارد پس از خودش، كسی را به جانشینی اش برگزیند. باید انتخاب خلیفه ی بعد از خود را به شورای مسلمانان واگذارد.

- مردم در هر جا كه هستند، از هر نژاد و قبیله، در شام و عراق و حجاز و بصره و یمن و... باید در امنیت كامل به سربرند. شیعیان علی بن ابیطالب باید در امنیت كامل باشند. اموال و فرزندان و زنانشان باید در امنیت كامل باشند. معاویه در این پیمان، باید در گرو وعده ی الهی باشد. هم چون پیمانی كه خدواند اجرای آن را بر هر یك از بندگانش واجب می شمارد.

- معاویه هرگز نباید به حسن و برادر گرامیش حسین و اهل بیت فرزندان رسول خدا آزار برساند؛ چه در آشكار و چه در نهان. نباید كوچك ترین توطئه ای علیه آن ها بچیند و حق ندارد هیچ كس را در سرزمین اسلامی به ترس و وحشت اندازد. جمعی بر این پیمان، گواهی و شهادت داده اند و خداوند بهترین گواه و شاهد این عهد و پیمان است.» [2] .

امام شرطهای دیگری نیز در صلحنامه آورده بود؛ از جمله این كه معاویه نباید خودش را امیرالمؤمنین بخواند و بنامد. هم چنین از معاویه خواسته بود كه او و مردم در قنوت نمازهایشان، از علی به زشتی یاد نكنند؛ [3] پیروان آن حضرت را نیازارند. برای آنها و خانواده های شهیدانی كه در جنگ جمل و صفین در ركاب امیرالمؤمنین جنگیده بودند و به شهادت رسیده بودند، حقوقی مقرر بدارد و احترامشان را نگه دارد.

البته امام به خوبی می دانست كه معاویه ی حیله گر به هیچ یك از آن شرطها عمل نخواهد كرد. آن حضرت از پدر بزرگوارش و از جد عزیزش رسول خدا شنیده بود كه فرموده بودند: «حكومت اسلام به دست بنی امیه خواهد افتاد و امیر آن مردمی خواهد بود گلوگشاد و شكم گنده و بسیار خوار؛ كه هر چه بخورد،



[ صفحه 63]



سیر نشود. او كسی است كه: حق را باطل و باطل را حق جلوه خواهد داد. حرام را حلال و حلال را حرام خواهد شمرد. گمراهان را قویدست خواهد ساخت و به ستمكاران میدان عمل خواهد بخشید. مؤمنان و مردان خدا را ذلیل و خوار خواهد ساخت. بیت المال مسلمانان را در بین قوم و خویش خود تقسیم خواهد كرد. در حكومت این امیر ستمكار ومشرك، مردم، ذلیل خواهند شد!»

معاویه كه توانسته بود با حیله و نیرنگ مردم عراق را از اطراف امام پراكنده سازد و آن حضرت را به پذیرش صلح وادارد. همه جا شایع كرده بود كه نخست امام حسن پیشنهاد صلح داد. بیش تر مردم براین باور نادرست بودند و می پنداشتند كه ابتدا امام پیشنهاد صلح به معاویه داده و معاویه هم پس از مدت ها نامه نگاری با امام، صلح را پذیرفت.

كعاویه وقتی به كوفه آمد، مردم در مسجد اجتماع كردند تاخلافت مطلق را به او تبریك بگویند و با او بیعت كنند. امام هم وارد مسجد شد و بر منبر رفت و پس از سپاس و ستایش پروردگار، با صدایی محكم و رسا فرمود: «ای مردم كوفه! معاویه خیال می كند كه من او را شایسته خلافت و رهبری مسلمان ها می دانم و خود را سزاوار این امر نمی بینم. معاویه و بسیاری از پیروانش به راستی باور كرده اند كه چنین است. در حالی كه هم خدا می داند و هم معاویه و هم شما می دانید كه بنا بر آنچه در كتاب خدا آمده و آیات آن بر زبان رسول خدا جاری شده است، من برای حكومت و خلافت، سزاوارترین و شایسته ترینم. به خداوند سوگند می خورم كه اگر مردم عراق به راستی با من بیعت می كردند، در بیعت خود صداقت می داشتند، دلشان با زبانشان یكی می بود، از من اطاعت می كردند، یاری ام می دادند، فریب شایعات بی اساس و نادرست را نمی خوردند، شهادت در راه خدا را بر زندگی خفت بار ترجیح می دادند، بركت های خداوند متعال از آسمان بر زمین و بر سر آنان نازل می شد و خداوند پیروزی را به آن ها ارزانی می داشت. البته معاویه هم در حكومت شما طمع نمی كرد. جدم رسول خدا



[ صفحه 64]



فرمود: هیچ ملتی و هیچ امتی، امامت و ولایت خود را به فردی واگذار نخواهد كرد، در حالی كه داناتر و شایسته تر از او در میانشان وجود داشته باشد. اگر چنین كنند و فرد نالایقی را بر سر كار آورند، به سرنوشت همان ملتی گرفتار خواهند آمد كه گوساله را خدای خود قرار دادند و پرستش كردند. پس، از یكتاپرستی و خداپرستی دور افتادند.» [4] .

امام این خطبه را كه خواند، رو به معاویه كرد و با صدایی بلند و محكم فرمود: «ای معاویه! اگر من به اندازه ی كافی دوستان و نزدیكانی داشتم، هرگز كار ما به صلح نمی انجامید و من هرگز با هم چون تویی بیعت نمی كردم. ولی افسوس كه یارانی نداشتم و ملاحظه خون مسلمان های راستین را كردم!»

آری! ناپایداری بیعت مردم كوفه با امام حسن، ضعف ایمان و سستی اراده ی آن ها، باور داشتن شایعات بی اساس و دروغینی كه معاویه با حیله و نیرنگ در میانشان پركنده ساخت، همگی باعث شد كه امام درست در لحظه هایی كه باید به جنگ با معاویه و حكومت شام برمی خاست و خلافت را به دست می گرفت، تنها ماند. بی وفایی كوفیان یك بار دیگر تكرار شد و آن ها همان كار بی شرمانه ای را كه با علی بن ابی طالب - پدر حسن - كرده بودند، با او نیز كردند. امام دید كه اگر بخواهد با معاویه بجنگد، تمام كوفیان سست ایمان فرار را برقرار ترجیح خواهند داد و یا به لشكر معاویه پناه خواهند برد. در نتیجه تنها عده ای مؤمن و وفادار به خاندان پاك علی و رسول خدا به شهادت خواهند رسید وریشه ی شیعیان واقعی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) از زمین بركنده خواهد شد. امام به خوبی می دانست كه اگر با نیروی اندكش با معاویه بجنگد، او از این فرصت استفاده می كند و یكایك صحابه ی عزیز رسول خدا و شیعیان راستین علی را از دم تیغ می گذراند. امام با قبول صلح، جان نیروهای خود را حفظ كرد و نگذاشت برای كشت و كشتار شیعیان و پیروان صادق علی علیه السلام بهانه به دست معاویه ی كوردل و ستمگر و همین طور عمروعاص حیله گر بیفتد.

حسین - بردار گرامی حسن - برای امام نه تنها برادری مهربان، كه یار و همراه



[ صفحه 65]



وفادار بود. حسین همواره و هر جا در كنار حسن بود و در هر مشكلی او را یاری می داد؛ ولی درباره ی صلح با معاویه چندان موافق نبود. پس از آن كه صلح بین امام و حاكمان شام برقرار شد، حسین با دلی غمگین و با چشمان گریان، نزد برادرش رفت و پرسید: «ای برادر! چرا با این مظهر آشكار فساد و گناه صلح كردی!»

حسن مدتی با برادرش گفت وگو كرد. حسین وقتی از اتاق امام بیرون آمد، مردم دیدند كه دیگر غمی در چهره اش نیست و لبخند شادی روی لبانش نشسته است. مردم با دیدن حسین و آن لبخند شادش به حیرت افتادند و پرسیدند: «حسین بن علی، چه پیش آمد؟ وقتی كه می رفتی امامت را ببینی، غمگین و پرتشویش بودی؛ ولی اكنون كه از نزد او برمی گردی، غم از چهره ات رفته است و لبخند بر لبانت می درخشد؟ مگر برادرت چه گفت كه این چنین عوض شدی؟!»

حسین با همان لبخند بر لب، رو به مردم كرد و فرمود: «من پیش حسن رفتم كه او را نصیحت و از او انتقاد كنم كه چرا صلح را پذیرفته است! ولی خود نصیحت شدم و از انتقادم گذشتم. وقتی وارد شدم، از او پرسیدم: ای برادر! چه باعث شده است كه می خواهی حكومت را به معاویه واگذار كنی؟

برادرم حسن فرمود: همان چیزی كه پدر گرامی مان را واداشت تا خلافت را از نخست به دیگران واگذارد.

و نیز درباره ی مردم كوفه فرمود: سه چیز مرا از مردم كوفه دور كرد و من تركشان گفتم و رهایشان كردم. نخست آن كه آن ها پدر بزرگوارمان امیرالمؤمنین را ناجوانمردانه در حال عبادت و در حال سجده ضربت زدند و كشتند. دیگر آن كه آن ها به سوی من هجوم آوردند و اموالم را به غارت بردند و ردایم را از دوشم و سجاده ام را از زیر پایم كشیدند. دیگر آن كه آن ها مرا زخم مهلك زدند. آن ها خیانت پیشه كردند و توطئه چیدند. كوفیان می خواستند مرا دست به گردن بسته، تحویل معاویه بدهند. زبانشان با من بود و دل هایشان با معاویه. دیگر چه بگویم از بی وفایی این كوفیان؟»

مردم با شنیدن این سخنان از زبان حسین بن علی، شرمگین سر به زیر



[ صفحه 66]



انداختند و هیچ نگفتند؛ لال.

وقتی مردم بصره و كوفه و بزرگان قبایل با معاویه بیعت كردند، معاویه پیكی نزد قیس بن سعید - كه هنوز با معاویه سر جنگ داشت و حاضر به بیعت نمی شد -

فرستاد و از او خواست كه با زبان خوش بیاید و بیعت كند؛ و گرنه كشته خواهد شد. قیس گفت: «من قسم خورده ام كه هرگز با معاویه روبه رو نشوم، مگر در بین ما شمشیر و خنجر قضاوت كند!»

معاویه كه می دانست قیس از سوگند خود برنمی گردد، مجبور شد تدبیری بیندیشد. سپس او را نزد خود خواند. و در حضور امام حسن از او خواست كه بیعت كند. برای آن كه قیس سوگند خود را نشكند، معاویه دستور داد كه شمشیری بین او وقیس قرار دهند. قیس كه چنین دید، به امر امامش پیش رفت. ولی به جای دست دادن با معاویه، دست بر ران او گذاشت. پس معاویه خم شد و دست قیس را به زور در دست خود گرفت. امام برای آن كه قیس را از كشته شدن به دست معاویه برهاند،به او امر كرد تا به شرط وجود شمشیر در بین آن دو با معاویه بیعت كند. وقتی كه كار بیعت قیس تمام شد، معاویه رو به امام كرد و گفت: «حسن بن علی! باید بیعت برادرت حسین را هم برایم بگیری!»

امام نگاه خشمگینی بر معاویه انداخت و آن گاه فرمود: «حرفی از بیعت حسین مزن و او را برای بیعت به این جا مخوان! چون كه او هرگز دست بیعت به تو نخواهد داد. مگر آن كه در این راه كشته شود. او كشته نخواهد شد مگر آن كه اهل بیت او كشته شوند و اهل بیت او كشته نخواهند شد، مگر آن كه تمام اهل شام كشته شوند!»

معاویه وقتی این پاسخ را از امام حسن شنید، دیگر حرفی نزد. بعد از آن هم هرگز حرف بیعت گرفتن از حسین را به میان نیاورد. حتی بعدها هم در هنگام مرگ، به فرزند خود یزید بن معاویه سفارش كرد: «هرگز گرد حسین نگرد و برای بیعت گرفتن از حسین، او را در فشار نگذار!»



[ صفحه 67]



معاویه كه دیگر از جانب امام آسوده خاطر شده بود و دیگر خطری از سوی آن حضرت حكومتش را تهدید نمی كرد، پیش از حركت به سوی كوفه، خطبه ای برای مردم شام خواند كه در آن نیت اصلی خود را برای مردم آشكار ساخت. او گفت: «ای مردم شام! سوگند به خدا، من با شما جنگ نكردم كه نماز بخوانید و روزه بگیرید و مراسم حج به جا آوردید و یا زكات و خمس بدهید. من با شما جنگیدم تا سلطه ی خود را بر شما ثابت كنم. این خلافت را خداوند به من عطا كرد، شما از این موضوع ناراحت و ناراضی بودید و اكراه داشتید كه من خلیفه ی شما باشم. من در قرارداد صلحی كه با حسن بستم، قول هایی به او دادم و تعهدهایی را پذیرفتم. شرطهایی را هم كه او برای صلح قایل شده بود، همه را قبول كردم. اكنون بدانید من كسی نیستم كه به این قول و قرارها پایبند بمانم. من همه ی آن قول ها و شرطها را زیر پایم می گذارم و به هیچ یك از آن ها وفا نخواهم كرد!» وقتی هم كه به كوفه آمد، افراد خودی را بر سر پست های مهم - به جای افراد پیشین - قرار داد و صاحب مقامان پیشین را از مقام هایشان بركنار كرد. روزی در حضور مردم كوفه به منبر رفت و خطبه ای خواند و در آن، حرف های بسیار زشتی به امام حسن (علیه السلام)نسبت داد. او از علی امیر مؤمنان هم به بدی و زشتی یاد كرد. در آن مجلس، امام و برادرش حسین هم حضور داشتند. معاویه بی شرمی و گستاخی را چنان به نهایت رساند كه در حضور آن بزرگواران، از آن ها و پدر گرامیشان بد گفت. حسین وقتی آن حرف های زشت و توهین آمیز را شنید، با خشم بسیار از جا برخاست و خواست پاسخ تند و دندان شكنی به او بدهد؛ اما امام او را به صبر فراخواند. خود برخاست و چنان پاسخ محكمی در حضور مردم به یاوه گویی معاویه داد كه او را از گفته های زشت خود پشیمان كرد.

امام نخست بر پدران و اصحاب بنی امیه نفرین و لعنت بسیار فرستاد و آن گاه با دلیل های محكم و منطقی، جواب حرف های زشت او را داد. اگرچه در آن لحظه ها عده ی زیادی از مردم از امام حسن حمایت كردند و صدای اعتراضشان علیه معاویه بلند شد، اما دیگر حمایت آن ها فایده ای نداشت؛ زیرا كار از كار



[ صفحه 68]



گذشته و معاویه ی حیله گر به آنچه كه می خواست، رسیده بود؛ چنان كه جز آه و افسوس و پشیمانی و عذاب وجدان، چیزی برای مردم كوفه نمانده بود.

روزهای پس از قرارداد صلح امام با معاویه، برای معاویه و یارانش در شام روزهای خوشی بود؛ اما برای امام و برادرش حسین و یاران و پیروان راستین امام روزهای سخت و غم انگیزی بود؛ روزهای غمبار و بد. امام به شدت نگران و غمگین بود. معاویه در برابر مردم رسما اعلام كرده بود كه به هیچ یك از قول هایش عمل نخواهد كرد. امام از پیش می دانست كه او روزی به چنین كاری دست خواهد زد؛ اما گمان نمی كرد كه به این زودی و با آن گونه گستاخی پیمان خود را بشكند.

اعتراف معاویه به پیمان شكنی خود در برابر مردم، او را مجاز می كرد كه دست به هر كار خلاف و نامشروعی بزند. و این، امام را نگران می كرد. از سوی دیگر، انتقاد و اعتراض پیروانش به خاطر قبول صلح، بیش تر شده بود. گروهی از آن ها بدون آن كه به موقعیت امام فكر كنند، می گفتند: «حال كه معاویه پیمان شكنی كرده،بنابراین قرارداد صلح منتفی است. پس باید لشكر اسلام را آماده كرد و به جنگ با كافران رفت و حاكمان زورگوی شام را از اوج قدرت به زیر كشید!»

امام با هر اعتراض و انتقادكننده ای با توجه به شخصیتش حرف می زد. هر روز گروهی از مردم پیش او می آمدند و سؤال بارانش می كردند كه: «چرا صلح با معاویه را قبول كرده ای؟»

وپی درپی كنایه و نیش های تند می زدند.بعضی حتی لقب های توهین آمیزی به آن حضرت می دادند.

این انتقاد و اعتراض كنندگان چندگونه بودند. نیت بعضی از آن ها خیر بود و تشویش آینده ی مبهم دین اسلام را در قلب داشتند. برای همین بر جنگ با معاویه اصرار داشتند. البته تعداد این گونه افراد كم بود. اما گروهی دیگر نقش بازی



[ صفحه 69]



می كردند و خود را حامی و دلسوز اسلام قلمداد می كردند؛ در حالی كه چنین نبودند. تاچندی پیش، همان ها برای جنگ طفره می رفتند و شانه خالی می كردند. گروهی نیز منافق، ریاكار و مشرك بودند. آن ها تنها قصد آزار امام را در دل و سر داشتند.و نیتی جز درهم شكستن روحیه ی امام و برادرش حسین و پیروان پاكشان نداشتند. یكی از همین كسان، سفیان بن ابی لیل بود. او مردی خبیث و فرومایه و از حامیان خوارج و از دشمنان قسم خورده علی امیر مؤمنان بود. او در زمان حكومت علی نیز به مخالفت با آن حضرت برخاسته بود. به همین منظور وقتی نزد امام حسن آمد، با كلمه هایی كه نشان دهنده ی روح پلید و قلب ناپاكش بود، خطاب به امام گفت: «السلام علیك یا مذل المؤمنین!» [5] .

امام كه او را به خوبی می شناخت و از سرشت ناپاك و شیطانی اش باخبر بود، خشمگین شد و با چهره ای خشمگین و برافروخته فرمود: «وای بر تو ای خارجی! شرم كن و با من این گونه با خشونت حرف مزن! زیرا آنچه كه باعث شد تا صلح با معاویه پیش بیاید، رفتار و كردار ناپسند و منافقانه ی شما بود. كسانی مثل تو این صلح را بر من تحمیل كردید. شما بودید كه پدرم را كشتید! سپس به روی من شمشیر كشیدید و اردوگاهم را غارت كردید!»

امام لحظه ای مكث كرد و سپس فرمود: «وای بر تو ای سفیان! مگر نمی دانی كه من نتوانستم به مردم سست ایمان كوفه اعتماد كنم؟ هر كس بخواهد به یاری مردم كوفه به پیروزی برسد، با شكستی حتمی روبه رو خواهد شد. حتی دو تن از كوفیان با هم یكدل و یكرنگ نیستند. پدرم آیا از دست این مردم بی فا كم خون دل خورد؟ این كوفه به زودی ویران می شود؛ زیرا مردمش در دین خدا تفرقه افكندند و از هم متفرق شدند؛ و به سوی گروه گمراهان شتافتند و ذلت و خفت را برای خود خریدند!»

عبدالله بن زبیر نیز از جمله دشمنان امام بود كه آمد و امام را مورد اعتراض و انتقاد قرار داد. او به امام گفت: «حسن بن علی! تو از ترس و زبونی با معاویه صلح



[ صفحه 70]



كردی و با ستمكار شام كنار آمدی؟

امام خطاب به او فرمود: «وای بر تو عبدالله! خیال می كنی كه من از ترس مرگ و اسارت و یا از روی زبونی با معاویه صلح كردم؟ وای بر تو با این سخن دروغ و زشتت! مگر ممكن است كه من، فرزند آن شجاع ترین مرد عرب، بترسم؟! مگر نمی دانی كه فاطمه، آن سرور بانوان عالم مرا زاییده و شیر داده است؟ وای بر تو كه به دروغ و نفاق سخن می گویی. تو خوب می دانی كه هرگز ترس و بیم و ناتوانی در دل من راهی ندارد. دلیل صلح من با شام، وجود یاران زبونی مثل تو بود كه روبه رویم می نشستید و حرف از دوستی می زدید؛ اما پشت سر، توطئه می چیدید و در دل، خواستار نابودی ام بودید و آرزوی مرگ مرا می كردید!»

این گونه افراد به خاطر دشمنی با علی و فرزندان او چنین حرف هایی را به آن حضرت می گفتند تا آرامش را از خانه ی دلش بگیرند و اما وقتی پاسخ دندان شكن می گرفتند، آبروشان می رفت و رسوا می شدند. امام در پاسخ خود به آن ها، ناپاك بودن نیت قلبی آن ها را برای مردم فاش می ساخت و آن ها را پیش مردم از اعتبار و آبرو می انداخت.

اما بعضی ازاعتراض كنندگان از یاران و پیروان راستین و دلسوز علی امیرالمؤمنین بودند. از آن جمله، مالك بن ضمره، از یاران و همراهان ابوذر غفاری بود. او با ناراحتی پیش امام آمد و علت صلح امام را با معاویه جویا شد. امام فرمود: «مالك! من ترسیدم كه ریشه ی مسلمان ها از زمین كنده شود و كسی از آنان نماند. برای همین هم با صلح خواستم جان مسلمان های واقعی را حفظ كنم تا دین اسلام باقی بماند؛ زیرا مطمئن بودم كه اگر جنگ درگیرد، با نیروی اندكی كه ما داشتیم، قطعا شكست می خوردیم و معاویه یك تن از پیروان پدرم را زنده نمی گذاشت!»

حجر بن عدی نیز از جمله یاران صدیق امام بود كه به صلح امام با معاویه اعتراض داشت. او وقتی وارد شد، با لحن اعتراض آمیز و غمگین گفت: «به خداوند سوگند، دوست می داشتم كه می مردم و همه ی ما در كنار تو جان



[ صفحه 71]



می سپردیم و چنین روزی را نمی دیدیم.حالا ما شكست خورده، غمزده و غریبیم و به خانه های خود خزیده ایم؛ امادشمنان ما شادمان و پیروز به شام برمی گردند. پیروز و سربلند!»

امام دست حجر را گرفت و صمیمانه فشرد. آن گاه او را به گوشه ای خلوت كشید و فرمود: «ای حجر! به خداوند سوگند كه من صلح را پذیرا نشدم مگر به خاطر بقای زندگانی شما و اراده ی خداوند متعال. این جنگ به نفع اسلام نبود و شكست كامل را برای همیشه برای ما به بار می آورد.!» و در پاسخ عدی بن حاتم فرمود: «من دیدم كه مردم از جنگ بیزارند و میل و اشتیاقی به جنگیدن ندارند. در عوض، اشتیاق زیادی برای برقراری صلح داشتند. بنابراین نخواستم كه جنگ را بر آن ها تحمیل كنم. جنگ در راه خدا، اگر از روی اخلاص و میل باطنی نباشد، بیهوده خواهد بود. دیدم مناسب تر آن است كه جنگ را فعلا به زمانی دیگر موكول كنم. به زمانی كه مردم برای جنگیدن با ستمكاران از خود رغبت نشان دهند؛ زیرا اراده ی خدا هر روز به گونه ای است. اراده ی خدا امروز در این است كه صلح را بپذیریم!»

بعضی از یاران صدیق امام هم حتی با همان لقب هایی زشتی كه دشمنان به آن مرد حق داده بودند، آن حضرت را مورد خطاب قرار می دادند و به او اعتراض می كردند. از آن جمله، بشر بن همدانی وقتی كه در مدینه امام را دید، گفت: «سلام بر تو ای خواركننده ی مؤمنان!»

امام در كمال آرامش جواب سلام او را داد و فرمود: «بنشین برادر!»

او نشست و امام فرمود: «من مؤمنان را خوار نكردم؛ بلكه عزت و بزرگواری به آنان دادم و جانشان را حفظ كردم. قصد از صلح همین بود كه شما را از مرگ حتمی خلاصی دهم، زیرا می دیدم كه یاران بی وفایم آماده ی نبرد نیستند و در بحبوحه ی جنگ، خیانت پیشه خواهند كرد و من را دست بسته، به دست معاویه خواهند داد. همه ی مؤمنان واقعی، یك به یك به دست سپاه خودی تارومار خواهند شد. آیا تو می خواستی چنین شود؟ آیا ندیدی وفای این مردم نامردم



[ صفحه 72]



كوفه را؟!»

ابوسعید عصیصاتیمی هم وقتی به خدمت امام رفت، گفت: «ای پسر نبی اكرم! چرا در برابر معاویه، سستی از خود نشان دادی و صلح را پذیرفتی؟ تو خود خوب می دانی، همه می دانند و خدا هم می داند كه حق با توست و معاویه فردی گمراه، فاسد و ستمگر است!»

امام فرمود: «ابوسعید، مگر نه آن كه من حجت خداوند بر بندگان مؤمنش هستم؟ و بعد از علی أمیرالمؤمنین، امام مسلمانانم؟ نیستم آیا؟»

ابوسعید با لحن محكمی گفت: «هستی. چنین است كه فرمودی!»

امام باز فرمود: «مگر رسول خدا درباره ی من و بردارم حسین نفرمود كه حسن و حسین، هر دو پیشوا و امام شمایند، چه قیام كنند و چه ساكت بمانند و بجنگند؟!»

ابوسعید با شرمندگی گفت: «آری چنین است! رسول خدا درباره ی تو و حسین این چنین گفته بود!»

امام افزود: «پس من هنوز هم پیشوا و امام شمایم! چه با معاویه بجنگم و چه با وی صلح كنم ابوسعید! من به همان دلیل با معاویه ی از خدا بی خبر صلح كردم كه رسول خدا با قبیله ی بنی ضمره و قبیله ی بنی اشجع و مردم مكه در حدیبیه صلح كرد. آن ها به رسول خدا ایمان نیاوردند و نسبت به قرآن كافر شدند. حال، معاویه و یاران او، كافران به تفسیر و شرح صحیح قرآنند! وقتی من از سوی خداوند بخشنده ی مهربان امام شمایم، پس نباید در صلح و یا در جنگ، مرا متهم به ترس و نادانی و زبونی كنند. چرا كه ممكن است دلیل واقعی كارهای مرا ندانند و به راه خطا و اشتباه بروند.!»

و سپس فرمود: «ای ابوسعید! مگر در كتاب خدا نخوانده ای كه وقتی خضر كشتی را سوراخ كرد؛ پسری را كشت؛ دیواری را تعمیر كرد و دوباره ساخت، موسی كه نسبت به آن كارها علم وآگاهی نداشت، خشمگین شد و حیرت كرد!»

ابوسعید گفت: «چرا، خوانده ام ای فرزند عزیز رسول خدا.»



[ صفحه 73]



امام فرمود: «مگر نمی دانی كه وقتی خضر دلیل كارهایش را برای موسی شرح داد، آن حضرت آرام شد و پی به آن همه خطا و اشتباه خویش برد؟ اكنون همه ی شما در كاری كه دلیلش را نمی دانید، به من اعتراض و انتقاد می كنید كه چرا چنین و چنان كرده ام. اگر من این كار را نمی كردم، حتی یك تن از یاران و شیعیان من و پدرم علی و صحابه ی رسول خدا، روی زمین باقی نمی ماند و جملگی بی چون و چرا و بی بهانه، بی هیچ جرم و گناهی كشته می شدند.»



[ صفحه 77]




[1] به روايتي ديگر، معاويه در پايان آن نامه ي سفيد و در كنار امضاي خود، سوگندهاي زيادي ياد كرده بود و آن سوگندها را به امضاي همه ي اعضاي هيأت حاكمه شام رسانده بود. مضمون آن سوگندها چنين بود: «معاويه فرزند ابوسفيان سوگند مي خورد و متعهد مي شود كه به مضمون قرارداد صلح با حسن، مانند محكم ترين پيمان و عهدنامه اي كه خداوند از بندگانش مي گيرد، وفادار بماند و به همه ي شرايط امام و قول هاي خود عمل كند.».

[2] صلحنامه در بيست و پنجم ماه ربيع الاول و به روايتي ربيع الثاني سال چهل ويكم هجري منعقد شد.

[3] معاويه و پيروان پليدش، علي را كافر مي دانستند و در نمازهاشان بر آن حضرت لعنت مي فرستادند كه لعنت خدا بر خودشان باد!.

[4] اشاره به گمراهي قوم موسي (بني اسرائيل) و پيروي كردن آنها از سامري و گوساله كه از زيورآلات مردم ساخته بود و مردم را در غياب موسي (عليه السلام) به پرستش آن گوساله فرامي خواند مردم گمراه شدند و خداوند هم آن ها را سزاي بدي داد و آواره شان كرد؛ آواره ي دشت و بيابان ها. موسي هم به فرمان خداوند از آن ها خواست تا براي آمرزيده شدن، يكديگر در تاريكي بكشند.

[5] سلام بر تو اي ذليل كننده ي مؤمنان.